وقتی چمران از دل می نویسد!
گاهی با عقل می نویسم، آرام آرام ، وقت می گیرد و قلم به کندی پیش می رود و عقل در زحمت یافتن جملات و عبارات است و مدت ها دستم منتظر می ماند تا فرمان عقل فرا رسد و او امر عقل را بر روی کاغذ منتقل کند.
اما گاهی دل می نویسد، احساسات طغیان می کند ، روح به پرواز در می آید ، بدن می سوزد ، رگ ها به جوش در می آید . افکار و دنیایی از ناگفتنی ها به سرعت ِ برق از وجدان وجودم می گذرد که سریع ترین قلم ها به گرد پایش نمی رسد.
عرفان احساسات به سرعت وجودم را در هم می پیچد که فرصت ثبت آن را ندارم ، آتشفشان وجودم با سرعتی عجیب به آسمان می رود که هیچ قدرتی قادر به کنترل آن نیست . روحم به سرعت ِ برق به آسمان ها پرواز می کند که هیچ بادپایی به گردَش نمی رسد.
جسمم می جوشد، پوستم می سوزد ، وجودم آتش می شود و قلمم خاموش و منجمد ، قادر به ثبت آنچه می گذرد نمی شود.
من می سوزم ، حیاتم سوختن است، زندگی ام فدا شدن است،دل من همان دلی است که در کودکی داشته ام. همان احساسات لطیف ، همان شور و شوق و عشق ، همان پاکی و خلوص ، همان احساس فداکاری ، همان پرستش ، همان احساس و همان نیاز...
آنچه امروز یافته ام وسیله ای است به نام علم که با آن مسلح شده ام ، ولی دل من هرگز محصول علم و عقل نیست.